با سر رفتم تو شیشه وصدای وحشتناک خرد شدن شیشه بلند شد.پیشونیم زخم شد،آمنه وچندتا کارگر سریع خودشونو رسوندن ،مش سکینه عصبانی گفت دختر مگه کوری شیشه رو ندیدی،گفتم نه،گفت استغفرالله اینا چیین بلقیس برا من میاره از پشت کوه اومده.راست میگفت از پشت کوه اومده بودم ما تو خونه یا بهتر بگم دخمه هایی که زندگی میکردیم یه پنجره چوبی داشتیم که وقتی هوا سرد میشدگل میگرفتیم روش تا سوز وسرما نیاد وقتیم بهار میشد گل رو میکندیم همین،شیشه ندیده بودم.مش سکینه بردم حیاط کوچیکه ودوا گلی زد رو پیشونیم که بدجور میسوخت.گفتم خاکستر نمیزنید گفت خاکستر برای چی گفتم مادرم هر وقت جاییمون زخم میشد یه تیکه کهنه پارچه مینداخت رو آتیش خوب که میسوخت پودرش میکرد ومیپاشید رو زخم .گفت نه اینجا شهره از اونا نمیزنیم دیگه هم به من نگو چکارکنم چکار نکنم،گفتم چشم.
اون شب تب کردم نمیدونم بخاطر زخم سرم بود یا بخاطر هیجان دیدن جایی به اون زیبایی واقعا دیدن زیبایی بعد از عمری دیدن زشتی ویکنواختی از تحمل من خارج بود.
فردا دوباره رو به راه شدم،دلم میخواست مدام اینور واونور سرک بکشم بیشتر ببینم،بیشتر بو کنم،بیشتر بچشم،بیشتر بفهمم.دختر قوی بنیه ای بودم کلی کار میکردم توانشو داشتم واین خیلی بهم در موندن تو اون خونه اعیانی کمک میکرد.
اون خونه چند تا کارگر مرد داشت که بیرون از خونه زندگی میکردن وزن وبچه داشتن فقط روزا میومدن برا کار،ولی یه پیرمردی بود که شبااونجا میموند،آمنه درگوشی بهم گفت اون آق باجیه،گفتم آق باجی یعنی چی ،گفت نه مرده نه زنه نه آقاست ونه باجی،خواجه است،بخاطر همین نگهش میدارن تو خونه کاری ازش برنمیاد.آقا خیلی وقت پیش گفته که دیگه نوکرا شبا تو خونه نمونن ،البته بیشتریاشون همین نزدیکی خونه دارن وهر وقت کاری باشه خودشونو زود میرسونن.(اون زمانا اغلب محله ها طوری بود که خونه های اعیانی ومعمولی کنار هم بودن ،مثل الان نبود که بیشتر خونه های اعیانی تو یه منطقه یا یه خیابون مجزا ومشخص باشه ،اغلب دارا وندار تو یه کوچه بودن.البته بودن کوچه هایی که سرتا سر پولدار بودن یا سرتا سر بدبخت ،ولی بیشتر حالت مختلط بود.)
کارگرا مرداونجا مسؤل جابجا کردن اشیا سنگین وخرید کردن بودن. جارو کردن وتعمیراتم با نوکرا بود.
کلفتام که پخت وپز وتمیز کاری وگردگیری ورختشویی انجام میدادن.
آقای خونه تجارت میکرد ،پارچه خرید وفروش میکرد تازه یه کارخونه نساجی هم داشت ،کلی ماشین آلات براش از خارج اومده بود وچندتا خارجی هم اومده بودن وسایلشو براش سرهم کرده بودن بهشون میگفتن موسیو...
موسیو ها مدام به خانه آقا رفت وامد میکردن وآقا هم حسابی ازشون پذیرایی میکرد من بعداز یکسال تمام که تو اون خونه کار کردم حتی یکبار خانم وآقا رو ندیدم،یعنی اجازه نداشتم به حیاط وخونه اصلی وارد بشم مگر مواقع خاص که کاری بهمون میدادن .درضمن خانم وآقا مدام در مسافرت بودن وقتی هم بودن فقط سرکارگر ویکی دوتا از کارگرا اجازه ورود به اتاقشونو داشتن .بیشتر روزا کارا رو کارگرهای قدیمی تر که کار کشته بودن انجام میدادن.من خورده کاریایی مثل پاک کردن برنج وحبوبات و انجام دستورای آشپز رو به عهده داشتم.مش سکینه از بی کار وایسادن وپچ پچ کردن کارگرا به شدت بدش میومد وسخت تنبیه میشدیم.
آقا وخانم چهار پسر داشتن که دوتاشون خیلی بزرگ بودن و بچه های بزرگ داشتن واغلب جمعه ها میومدن منزل آقا ودوتا پسرشم اونطور که میگفتن رفته بودن فرنگ تا کارای مربوط به ماشینای کارخونه رو یاد بگیرن.
بعد از یکسال که تو اون خونه بودم کلی کار یاد گرفته بودم،آبی زیر پوستم دویده بود.از اونجاییم که مطیع بار اومده بودم وچشم از دهنم نمی افتاد همه ازم راضی بودن.عید شد ومش سکینه گفت خانم دستور داده برا همه کارگرا لباس نو دوخته بشه،من سر از پا نمیشناختم برامون پارچه اورده بودن گلدار وخیلی زیبا بود.یاد گذشته افتادم تو دهمون همه سرتا پاسیاه بودن،هر کس میمرد تا یکسال براش سیاه میپوشیدن وچون اغلب زود زود اهالی میمردن کلا سیاه ازتن هیچکس بیرون نمیرفت سیاه روی سیاه.فقط بچه ها میتونستن لباس رنگی بپوشن که اونم فقط خاکستری وقهوه ای بود.انقدر تو دهمون به مرده اهمیت میدادن وبه سر وسینه میزدن وخودشونو برای مرده هلاک میکردن که برا بدنیا اومدن یه بچه یا عید انقدر انرژی نمیزاشتن وشادمانی نمیکردن.
یکی از کارگرا اندازمونو گرفت وبرامون لباس دوخت یه لباس استین بلند با کمر چیندار وقتی پوشیدمش میخواستم بال دربیارم یه لباس نو نو مال خودم.یکسال گذشته از لباسای کوچیک شده بقیه کارگرا میپوشیدم.تو دلم گفتم کاش مادرمم بود واز این پارچه ها تنش میکرد،هنوزم بعد از یکسال دلم براش تنگ میشد ،دلم میخواست کنارم بود واز اینهمه زیبایی لذت میبرد .
چند روز بعدم کفاش آوردن واندازه پاهامونو گرفت وبرامون کفش دوخت اونم کفش چرم.مش سکینه گفت آقا وخانم خیلی سخاوتمندن،شماها باید خیلی قدر دان وخدمتگزارشون باشین کم پیدا میشه اینمدل ادمایی که برا کارگراشون خوب خرج کنن.هر چند آمنه میگفت بیشتر بخاطر اینکه با موسیو ها وزناشون رفت وامد دارن میخوان کارگراشونم تمیز باشن مثل فرنگیا.هر چی بود منکه کاملا خوشحال بودم...10
دوستای گلم ممنونم که هستید وبهم انرژی میدید😘
...